امیرمهدیامیرمهدی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

امیرمهدی کوچولو

خداجونم دوستت دارم😍

مرگ در یک قدمی مامان

امروز که مامانم پیاده از مدرسه به خونه می اومده نزدیک بوده با یک موتورسوار که با سرعت جت در حرکت بوده تصادف کنه. دیگه نمی دونم خدا به من و آبجیم رحم کرد یا به اون موتورسوار 🤔 ...
17 مهر 1398

تصویر آینده ی من

تکلیف امروز ما کاربرگه شماره ۳ کتاب مطالعات اجتماعی بود من اونو به شکل زیر انجام دادم و شغل آینده ام رو نقاشی کردم. بی شک انتخاب شغل و نقاشی من بی تاثیر از بازی های رایانه ای نیست🤔 ...
16 مهر 1398

کودکم روزت مبارکباد😙

دنیای کودکانه صمیمی ترین دنیایی است که هر لحظه بارها آرزو می کنیم تا کاش می شد یک بار دیگر به این دنیای کودکانه قدم بگذاریم. با بوسه ای بر دستان کوچکت و تبسمی به نگاه مهربانت می گویم : فرزند دلبندم روزت مبارک ...
16 مهر 1398

مکعب داغوووون من

دیروزآقا معلم گفته بود برای درس ریاضی مکعب درست کنیم ما هم دیشب خانوادگی بسیج شدیم و یکی چسب اورد و دیگری کاغذ رنگی و اون یکی قیچی و .... خلاصه با همکاری همدیگه یه مکعب درست کردیم و امروز با خوشحالی اونو داخل کیفم گذاشتم و روانه مدرسه شدم تا به معلمم نشون بدم و امتیاز بگیرم اما به مدرسه که رسیدم فراموش کردم که مکعب داخل کیفمه و به کیفم تکیه دادم .... حالا تصور کنید مکعب چی شد دقیقا شد یه ماشین اسقاطی که از سه چهار طرف ضربه خورده . خوب دیگه منم اونو به معلمم نشون ندادم و بیخیالش شدم. اینم همون مکعب داغونه ...
15 مهر 1398

من سقوط کردم

همه با هواپیما سقوط می کنن من با دوچرخه. چشمتون روز بد نبینه امروز عصر تو حیاط خونمون دوچرخه سواری می کردم که یهویی پایین افتادم . فقط مامانم که نزدیک پنجره بود متوجه شد و سراسیمه بیرون دوید وقتی دید مشکل خاصی پیش نیومده به جای دلداری این جملات رو بارم کرد: ۱- نگاه کن گلهای باغچه رو خراب کردی😐 ۲_ پاشو ببینم لباساتو پاره نکردی؟😐 ۳_ دوچرختو که خراب نکردی نه ؟😐 ۴_ حالا پاشو بیا داخل دیگه حق نداری دوچرخه سواری کنی.😐 بعد هم لبخندی زد و گفت حالا خداروشکر به کله نفتادی به درک همه چی. مادره دیگه ... 😃😃😃...
12 مهر 1398

عذرخواهی از دوستان نی نی وبلاگی ام

دوستان عزیزم اگه گاهگاهی می بینین پست هایی که میذارم ربطی به الان و زمان حال نداره معذرت میخوام چون من از سال ۹۵ وبلاگم رو بروز نکردم و در حال حاضر در حال به روز کردن وبلاگم هستم و با توجه به عکس هایی که از اون تاریخ دارم خاطراتم رو می نویسم. ...
10 مهر 1398

نمره ی بد مامان

امشب به مامانم دیکته گفتم ... وای وای وای ... اگه بدونین چقدر غلط نوشته بود ! ۸ تا غلط داشت یک نمره هم به خاطر بدخطی کم شد. (نه که خط خودم خیلی خوبه )😄 ببینید 👇 فکر نکنین من ناراحت شدم نه بر عکس کلی خندیدم  به هر غلطی که می رسیدم از خنده غش می رفتم 😅😅😅 انگار خودم دانشمندم...
8 مهر 1398